حکمت مطهر

حکمت مطهر

حکمت مطهر

حکمت مطهر

حقوق بشر و آزادی از دیدگاه شهید مطهری

  حقوق بشر و آزادی از دیدگاه شهید مطهری

 
دیباچه
در طول تاریخ زندگی بشر، چهره های درخشانی ظهور کرده اند که هم چون مشعل فروزان، فراراه زندگی مردمان را روشن و آنان رابه سوی اهداف متعالی رهنمون ساخته اند. استا د شهید مرتضی مطهری، فرزند راستین اسلام ناب محمدی صلی الله علیه والله وسلم است که هم عزت خون شهیدان راه حق را پشتوانه شخصیت کم نظیر خود دارد و هم کرامت اندیشه و قلم علمای ربانی را. بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی رحمه الله، او را حاصل عمر خود می دانست و رهبر فرزانه انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) نیز فرمود: ‹‹ آثار استاد مطهری مبنای فکری نظام جمهوری اسلامی است و به حق، شاگرد شایسته امام امت و از افراد نادر وکم نظیر زمان ما و عصاره ای از اندیشه های اسلامی می باشند››.
 
شهید مطهری، نور تابنده ای بود که انوار یکتا پرستی را بر جان مخاطبان خود تاباند و زنگار انحراف و التقاط را از دل ها زدود. او تجسم معارف اسلامی، علوم و فنون عقلی و نقلی، اصلاحگر بزرگ جامعه اسلامی و مظهر کامل یک اندیشمند برجسته کشور ایران و جهان اسلام بود.
   

به حق او یکی از بزرگترین معماران بنای فکری نظام اسلامی به شمار می آید. بی ترید کتاب ها و گفتارهایی که این نظریه پرداز اسلامی به آن ها پرداخته برای جامعه اسلامی، حیاتی و چاره ساز است.
در این راستا، پژوهشگر ارجمند جناب آقای محمد رضا صادقی کوشیده است حقوق بشر و حدود آزادی را از دیدگاه شهید مطهری بررسی کند. امید است این تلاش خالصانه در برابر طبع بلند برنامه ریزان و برنامه سازان پذیرفته آید و کوششی باشد برای تعیین معضل ها و پرسش های فرهنگی جامعه اسلامی.
 
 
  
 پیش گفتار
آیا انسان در تصمیم گیری های خود آزاد است یا این که چارچوب رفتار انسان از پیش تعیین شده و آزادی، پنداری موهوم است؟ اگر انسان آزاد است، آیا این آزادی می تواند نامحدود باشد؟ آیا حدومرز آزادی را فقط سازوکار نظام تکوین و زندگی جمعی تعیین می کند یا این که برخی گرایش های درونی آدمی نیز که از اصالت برخوردارند، می توانند حدو مرزی برای آزادی بسازند؟ آزادی، وسیله است یا هدف؟ مبنای حق آزادی و دیگر حقوق انسان چیست؟ رابطه دین و آزادی چگونه است؟و.....
 
پاسخ به این پرسش ها، بیش از هر چیز به این مطلب بستگی دارد که در پاسخ به‹‹این که انسان کیست؟ از کجا آمده و به کجا می رود؟›› چه گفته باشیم. به معنایی دقیق تر، تا پاسخ درستی برای مساله  ‹‹وجود›› به ویژه ‹‹وجود انسان›› پیدا نکنیم، پاسخ ما به پرسش های مربوط به  ‹‹آزادی››، پشتوانه قابل اعتمادی نخواهد داشت.
 
 پاسخ مکتب های ماده انگار به مساله ‹‹وجود›› و پرسش از ‹‹کیستی آدمی››، مبنای فلسفی لیبرالیسم به شمار می رود. بر اساس این نظریه ها، همه هستی به وجود اشیای مادی محدود می شود و عرصه ای فراتر از طبیعت، وجود ندارد. این تبیین شامل وجود انسان می شود و هر انسانی، موجودی تک بعدی است که همه جنبه های او حتی آگاهی او، جنبه هایی از جهان طبیعت به شمار می روند. محدوده هستی هر انسانی محدود به طول عمر اوست و بدین ترتیب، مبدﺃ و معاد به آن معنا که در ادیان توحیدی مطرح است، نفی می شود.
  درمقابل، بر اساس دیدگاه توحیدی، جهان هستی دارای دو جنبه طبیعی و فرا طبیعی است. این دوگانگی دروجود و تمایلات انسان نیز دیده می شود و در واقع، حیات مادی انسان، بخشی ناچیز، ولی سازنده از هستی او به شمار می رود.
 این دوگانه انگاری، در نگاه ما به بشر و حقوق او از جمله حق آزادی، تقاوت هایی بنیادین ایجاد می کند که تفاوت های یاد شده را در این نوشتار با محور قرار دادن آثار شهید مطهری بررسی خواهیم کرد. هر چند این مباحث درون مایه فلسفی دارند، ولی تا آن جا که توانسته ایم، از مبانی فلسفی آن – که خوانندگان محدودی دارد – چشم پوشی و نتیجه بحث را بازگو کرده ایم. باید دانست اگر در نظریه هایی که به ماهیت انسان و اوصاف او مربوط می شود، توصیف روشنی ارایه شود، مخاطب با رجوع به درون خود و تامل در حالت ها و خواسته هایش، خواهد توانست معیار و محکی برای گفته های ما بیابد. در واقع، در چنین مباحثی گاهی ارایه دلیل مشکل می شود و ارجاع به تجربه درونی کارآیی بیش تری دارد. برای مثال، پرسشی مطرح است به این مضمون که: آیا انسان صرفا خواسته ها وامیالی جسمی دارد یا خواسته هایی برتر و اصیل نیز دارد که ارضای آنها به آرامش و رضایت او می انجامد که مؤید اصالت آن هاست. می بینیم که بهترین راه ارزیابی این مطلب، تأمل درون نگرانه است.
 
با این همه، شهید مطهری، فیلسوف اسلامی است که بر اساس دلایل عقلی و مبانی دینی، به انسان وحقوق او می نگرد وتنها با در نظرداشتن همه این جوانب است که این نوشتار،پشتوانه خودرا می یابد.
 نکته دیگر آن که رمز ماندگاری شهید مطهری را نباید تنها دراتقان و انسجام مباحث او و پشتوانه عظیم فلسفی و دینی نظریه هایش جست و جو کرد، بلکه بررسی شخصیت و سیره زندگی ایشان و مقایسه آن با روش زندگی کسانی که در جبهه مقابل او قرار می گیرند، جذابیت و دل نشینی  نظریه های او را دو چندان می کند. این عامل به صورت گسترده تر و عمیق تر، در بررسی رمز جاودانگی پیشوایان دینی نیز نتایج قابل توجهی به دنبال دارد، به ویژه اگر با مخالفان خود در دوران های مختلف مورد مقایسه قرار گیرند. تقوا، شب زنده داری، مناجات ها، روضه ها و توسل ها، سلوک اخلاقی و زندگی زاهدانه و مردمی شهید مطهری همگی روح معنا بخشی هستند که در کالبد تک تک واژه ها و نظریه های او حضور دارند و خواننده را همراهی می کنند. باری، زندگی او تفسیری بود از این آیه شریفه: ‹‹ان الذین قالوا ربّنا الله ثم استقامو فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون››
  
مقدمه
همیشه کسانی بوده اند، که پاک ترین و زیبا ترین مفاهیم را ابزار رسیدن به خواسته های پلید خود قرار می داده اند. ‹‹آزادی›› و ‹‹حق انتخاب›› از جمله والاترین موهبت های خداست که متأسفانه امروزه به ابزار تبلیغاتی و وسیله ای برای افزایش قدرت های سرمایه داری تبدیل شده است. استاد مطهری با بینش ژرف و الهی خویش، جریان سوء استفاده از آزادی را در راستای سیطره روح غربی و در هم کوبیدن فرهنگ اصیل شرقی می دانند و معتقدند: ‹‹آزادی تابلوی زیبایی است که به نام آن بدبختی های فراوانی به بار آمده است. بشر امروز به نام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادی، تمام سلب آزادی ها، سلب حقوق ها و بردگی ها را دارد.››
 
در پناه آزادی، آزادی را می کشند، چنان که گفته اند: ‹‹ای آزادی به نام تو در دنیا چه جنایت ها که نشد.››
 مقتضیات زمان، مانند‹‹آزادی›› از کلماتی است که مخصوصا در مشرق زمین سرنوشت شومی داشته است و اکنون به شکل یک ابزار استعماری کامل برای درهم کوبیدن فرهنگ اصیل شرق و تحمیل روح غربی درآمده است، چه سفسطه ها که به این نام صورت می گیرد و چه بدبختی ها که با این تابلوی قشنگ تحمیل می گردد. بزرگ ترین تیشه ای که بر ریشه اخلاق زده شده [است]، به نام آزادی و از راه همین تفسیر غلطی است که از آزادی شده است.
 اهمیتی که دو مفهوم آزادی و حق انتخاب بشر در بحث های دینی و فلسفی دارد و از سویی سوء استفاده هایی که از این دو مفهوم شده بحث از آزادی و تبیین و حد ومرز آن را اهمیت می بخشد. پیش از آن که به مبانی استاد در بحث آزادی  بپردازیم، باید دانست که آزادی از لحاظ نظری و عملی همیشه محدود است و آزادی افسار گسیخته نه تنها مطلوب نیست، بلکه اساساً محال و نا ممکن است.
  وقتی از حدود آزادی سخن بگوییم، ممکن است برخی بر آشوبند که محدود کردن آزادی با حقوق تکوینی بشر منافات دارد و با حقوق بشر ناسازگار است، ولی حقیقت آن است که خود نظام تکوین، آزادی را محدود کرده و آزادی افسار گسیخته را ناممکن ساخته است. از لحاظ نظری و عملی نیز هیچ مکتبی آزادی بی حد و حصر را تجویز نمی کند، بحث هایی که میان فیلسوفان در زمینه حق آزادی مطرح است، در مورد معیار تحدید آزادی است. در واقع، همگی آنان بر اصل محدود بودن آزادی و لزوم منع برخی از آزادی ها توافق دارند و صرفا در مورد میزان محدودیت و معیار آن اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری از واقعیت ها در بطن نظام تکوین نهفته است که محدودیت آزادی را ضروری و اجتناب نا پذیر می کند:
       1- انسان به طور ذاتی محدودیت های وجودی فراوانی دارد که دایره رفتارهای او را تعیین می کنند. نیازهای جسمی و روحی انسان هر کدام قید و بندی برای آزادی مطلق انسان هستند;
       2- انسان موجودی مدنی است و زندگی جمعی به طور ضروری، موجب اعمال محدودیت بر رفتارها و تعدیل خواسته های بشر می شود.
جامعه بدون محدود کردن رفتار آدمی دوام نخواهد داشت.
       3- از همه مهم تر آن که انسان در درون خویش خواسته های گوناگونی دارد که تحقق بخشیدن به همه آن ها ناشدنی است. از این رو، انسان مجبور است تا با انتخاب خویش، برخی از خواسته هایش را به بند کشد تا بتواند خواسته های دیگر را برآورده سازد و به استعدادهایش تحقق بخشد.
در ادامه مشخص خواهد شد که در مکتب لیبرالیسم صرفا به محدودیت هایی توجه شده است  که از ناحیه
       زندگی جمعی بر آزادی انسان تحمیل می شود و این به دلیل دیدگاه انحصاری مکتب لیبرالیسم در زمینه وجود شناسی است. پیش از اینکه این نکته را به تفصیل بررسی کنیم لازم است نگاهی کلی به حدود آزادی در این مکتب بیندازیم  تا بتوانیم تفاوتهای اساسی حدود آزادی در لیبرالیسم و حدود آزادی در اسلام را بررسی و تبیین کنیم.
به طور کلی می توان گفت: لیبرالیسم (آزادی خواهی) مکتبی است که در آن « هر رفتاری تا زمانی که زیانی به دیگران نرساند، جایز است و حتی مصالح انسانی خود فرد نیز برای رفتار او محدودیتی ایجاد نمی کند.
 در غرب، کسانی هم چون ماکیاولی ونیچه توجیه گر حاکمیت اجبار و زور هستند. در مقابل، پایه گذاران لیبرالیسم مانند جان استوارت میل، بر آزادی با کم ترین محدودیت، تأکید دارند. میل در‹‹رساله درباره آزادی›› می نویسد:
ما باید آزاد باشیم که نقشه زندگانی خود را به هر نحوی که متناسب با خصلتمان بود بکشیم و هر طوری که دلمان خواست کار کنیم، تنها به این شرط که مسئول عواقب اعمال خود باشیم و تا موقعی که آن اعمال ضرری به هم نوعان نمی زند- حتی در مواردی هم که نحوه رفتارمان در نظر دیگران ابلهانه، سرسخت یا اشتباه جلوه کند – باید کار شکنی های مخالفان مصون و در امان باشیم.
  شهید مطهری با تأکید بر مبانی ناب توحیدی، با لیبرالیسم که مکتبی مادی و مبتنی بر اومانیسم (انسان گرایی) است به شدت مخالفت کرده اند. از نظر ایشان:
مفهوم آزادی به آن معنا که فلسفه های اجتماعی غرب اعتقاد دارند، با آزادی به آن معنی که در اسلام مطرح است تفاوت عمده و بنیادی دارد.....
بسیار اشتباه است اگر خیال کنیم معنای اینکه انسان آزاد آفریده شده، این است که به او خواست و اراده داده شده است و این میل و خواست و اراده باید محترم شمرده شود، مگر آن جا که با خواسته های دیگران در تضاد باشد و آزادی اراده های دیگران را به خطر اندازد. افزون بر آزادی ها و حقوق دیگران، مصالح والای خود فرد نیز می تواند آزادی او را محدود کند.
ستیزه گری استاد با لیبرالیسم ناشی از تفاوت های ریشه داری است که میان جهان شناسی دینی و دیدگاه های مادی گرایانه هوادار لیبرالیسم وجو د دارد. استاد بر اساس دیدگاه الهی و توحیدی، به جهان و رابطه آن با انسان می نگرد. پی آمدهای این نگاه، نخست در انسان شناسی و سپس در بحث های حقوق بشر و آزادی نمایان خواهد شد. به بیان خو د استاد تفاوت اصلی مکتب مادی و مکتب الهی و نقطه اصلی جدایی این دو مکتب، در بحث وجود است. وجود در نظر مادی گرایان تنها جسم و امور متغیر و نسبی است، ولی از نظر الهیون، جسم و جسمانی تنها بخشی از عالم وجود را تشکیل می دهد. به همین دلیل، به باور استاد نوعی انحصار گرایی در همه دیدگاه های مادی گرایانه ضد انحصار است. دیدگاه استاد در انحصار گرایی مبتنی بر دلایل عمیق فلسفی و هم چنین دلایل درون دینی بسیار ی است که درادامه به آن می پردازیم:
 
 
 فصل اول: دوگانگی انسان
انسان در درون خود خواهش های گوناگونی را می یابد که از دو دسته عمده تشکیل شده اند: میل به خواب و خوراک و مسکن و ... از گرایش هایی است که میان انسان وحیوان مشترک است. انسان دسته ای دیگر از امیال را نیز دارد که ویژه اوست. گرایش به حقیقت یابی، شجاعت، عفت، صداقت و از همه بالاتر میل به پرستش و خضوع در برابر کمال بی نهایت از گرایش هایی هستند که ویژه انسان است و تمایز ژرف میان انسان و دیگر موجودات هستی را نشان می دهد.
گرایش های مشترک میان انسان و حیوان گرایش به سوی خود انسان و یه یک بیان دیگر، خود محورانه نامیده می شوند، ولی گرایش های نوع دوم چنین نیستند:
انسان یک سلسله گرایش های دیگری دارد که این گرایش ها اولآﹰ براساس خود محوری نیست و ثانیاﹰانسان در وجدان خود برای این گرایش ها یک نوع قداست قایل است یعنی برای آن ها به یک برتری و سطح عالی قایل است که هر انسانی به هر میزانی که از این گرایش ها برخوردار باشد، او را انسان متعالی تر تلقی می کند.
هم چنین از نظر استاد شهید، تفاوت دیگری که میان این دو دسته از گرایش های بشری هست، آن است که:
تمایلات جسمانی پایان ناپذیر است و گاه [به واسطه ارضای بیش از حد] امکان تبدیل شدن به حالت تنفر را دارند؛ اما خواسته های روحی سیری ناپذیرند؛ برتری طلبی و قدرت خواهی در انسان، یک عطش روحی اند.
البته نظریه دوگانگی انسان درمکتب های مادی نیز مطرح است.‹‹خود فراموشی›› یا‹‹ازخود بیگانگی›› در روانشناسی جایگاه وِیژه ای دارد. در مارکسیسم دو خود اشتراکی و اختصاصی مطرح است و در مکتب های اگزیستانسیالیسم از خود حقیقی و خود مجازی سخن رفته است؛ ولی تبیین استاد تفاوتی اساسی با این تبیین ها دارد. از نظر ایشان انسان دارای دو من است: من سفلی و من علوی؛ بدین معنی که هر فرد یک موجود دو درجه ای است. در یک درجه حیوان است؛ مانند همه حیوان های دیگر و در درجه دیگر دارای یک واقعیت علوی است.
الهام بخش استاد در این نظریه، قرآن کریم و منابع اسلامی است:
از نظر اسلامی این مسئله حل است که انسان در عین آن که یک حیوان است، به تعبیر قرآن کریم نفخه ای از روح الهی و لمعه ای از ملکوت الهی نیز در وجود او هست و نور ملکوتی در وجود هر انسانی هست.
 
دوگانگی انسان از دیدگاه قرآن کریم
آیات بسیاری از قرآن کریم، دوگانگی انسان را تأیید می کنند. خداوند می فرماید:
                              وَلََقَدْ خَلَقْنَا الانْسانَ مِنْ سُلاله مِنْ طینٍ
ما انسان را ازچکیده ای از گل آفریدیم. (مؤمنون:12)
و پس از یاد آوری مراحل آفرینش جسمانی بشر می فرماید:
ثُمَّ اَنْشَأناهُ خَلْقاً آخَرَ
سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم (مؤمنون:15).
این آفرینش دوم با توجه به آیه 29 سوره حجر، همان آفرینش علوی است که استاد به آن اشاره کردند:
فَاِذا سُوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی
هنگامی که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم. با توجه به همین درجات نفس انسانی است که تعبیر های مختلفی در قرآن کریم درباره نفس انسانی است که تعبیرهای مختلفی در قرآن کریم درباره نفس انسانی مطرح شده است گاهی نفس انسان اماره و گاهی لوامه نامیده شده و در آیه ای دیگر از نفس مطمئنه سخن به میان آمده است:
ازنظر قرآن کریم، طبیعت نفسانی انسان مراحل مختلفی می تواند داشته باشد. در یک مرحله، به شرارات فرمان می دهد؛ در مرحله دیگر از شری که مرتکب شده است، ناراحت می شود و خود را ملامت می کند و در مقام و مرحله دیگر آرام می گیرد و گرد شر و بدی نمی گردد.
هم چنین استاد به این حدیث تمسک می کنند که:
اِنَّ اللهَ خَلَقَ الْمَلائِکَهَ وَرَکَبَ فیهِمُ العَقْلَ وَخَلَقَ البَهائمَ وَرَکَّبَ فیهِمُ الشَّهْوهَ وَخَلَقَ الانْسانَ وَرَکَّبَ فیهِ الْعَقْلَ وَالشَّهْوَهَ
«خداوند ملائکه را آفرید و در آن ها عقل را آمیخت و حیوانات را خلق کرد و در آن ها شهوت را آمیخت و انسان را آفرید و در او عقل و شهوت را آمیخت.»
استاد می فرماید:
این ترکیب انسان – به تعبیر حدیث- از جنبه فرشته ای و جنبه حیوانی (یک موجود فرشته – حیوان) قهراٌ در انسان دو گرایش متضاد به وجود آورده [است]: گرایشی رو به بالا و گرایشی رو به پایین؛ گرایشی آسمانی و گرایشی زمینی. آن گاه خدا به انسان عقل و اراده داده است که خودش از این دو یکی را انتخاب کند.
فرستادن پیامبران از دیدگاه قرآن کریم برای هدایت انسان در این انتخاب سرنوشت ساز می باشد:
انّاهَدَینا السَّبیلَ إماشاکراً وَامّاکفوراً
ماراه (حق و باطل) را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد یا ناسپاس (انسان:3)
از آن چه گذشت  تفسیر دسته دیگری از آیات و روایات نیز که بر مبارزه با نفس و جهاد اکبر تأکید دارند، روشن می شود. بنا به گفته استاد، مراد از مبارزه با نفس، مبارزه با خواهش های من سفلی و کنترل آن ها به سود نیازهای مَن عِلوی است.
نکته دیگر آن که دو گانگی انسان در فلسفه و عرفان اسلامی، بر اساس دلایل گوناگونی اثبات شده است، ولی با توجه به شهودی بودن این مسئله، تنها با مراجعه به درون و تامل در حالات نفسانی، این دوگانگی را خواهیم یافت. البته مراد از این دوگانگی آن نیست که انسان دو پاره جدا از هم داشته باشد؛ بلکه من عِلوی و من سفلی از یکدیگر جدا نیستند و در حقیقت درجات وجود یگانه ای را تشکیل می دهند:
این جور نیست که انسان چند خود جدا داشته باشد. انسان یک شخص واحد و یک شیء واحد است که این پله ها را طی می کند. نفس اماره همان نفس لوامه است و نفس لوامه همان نفس مطمئنه است؛ اما اینها درجات مختلف هستند.
همان گونه که دوگانگی درجات، قابل شهود است، یگانگی را نیز در درون خود می یابیم:       
انسان در ضمیر خودش دقیقاً احساس می کند که همان که [بد] می کندهمان است که در ساعت بعد دارد خیرخواهی می کند ولهذا این ها مراتب شیء واحد هستند؛ نه دو شخص جدا.
با تبیین منَ علوی و منَ سفلی، افقی جدید گشوده می شود که در پرتو آن فهمی واضح تر از کشمکش های درونی انسان به دست می آید. بر همین اساس، رفتارهای انسانی نیز به دو دسته تقسیم می شوند:
انسان به حسبِ .«من» ملکوتی خویش، کمالاتی دارد. کمالاتی واقعی نه قراردادی. کاری که متناسب با کمال معنوی و روحی انسان باشد، می شود کار علوی و ارزشمند و کاری که با جنبه علوی روح ما سروکار ندارد، می شود یک کار عادی و مبتذل از این رو می توان گفت: آزادی بی حد و حصر خواسته های بشر محال است. دو دستگی و تضاد درخواست ها و گرایش های بشر به گونه ای است که امکان برآوردن همه آن ها وجود ندارد و ناچار باید از برخی خواست ها چشم پوشید وحد و مرزی برای آن ها تعیین کرد.
  بشر به حکم این که در سرشت خود دو قطبی آفریده شده محال است که بتواند در هر دو قسمت وجود خود از بی نهایت درجه آزادی برخوردار باشد. رهایی هر یک از دو قسمت عالی  سافل وجود انسان، با محدود شدن قسمت دیگر مساوی است.
  مولوی در تمثیلی زیبا دو قطبی بودن آدمی و امکان نداشتن آزادی، هر دوقسم رابیان می کند. در مثال مولی، مجنون با هدف رسیدن به لیلی سوار بر شتر می شود و به سوی مقصد حرکت می کند، ولی شتر تنها در فکر طفل خود است که در طویله منتظر اوست. همین که مجنون لحظه ای از شتر غافل می شود، شتر مسیر خود را عوض می کند وبه سوی طویله باز می گردد:
 
همچو مجنون درتنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حرّ
میل مجنون پس لیلی روان
میل نافه از پی طفلش روان
 
روشن است که در این درگیری، یکی از دو طرف باید از خواسته اش چشم پوشد و این درگیری همیشه دردرون هر انسانی وجود دارد:
جان گشاده سوی بالابال ها
تن زده اندر زمین چنگال ها
میل جان اندر ترقی و شرف
میل تن در کسب اسباب و علف
حال پرسش اساسی و سرنوشت ساز این است که دراین درگیری درونی، چگونه باید داوری کرد، به بیان دیگر، آزادی کدام قسم از خواسته ها و گرایش های بشری را باید محدود کرد و این محدودیت تا چه اندازه ضرورت دارد؟ پاسخ به این پرسش بسته به آن است که کدام قسم از وجود آدمی را اصیل بدانیم و اصالت را به کدام دسته از خواست ها بدهیم. این بحث را در ادامه به دنبال خواهیم کرد.
 
اصالت من علوی
تقدم و اصالت من علوی از امور وجدانی است و هرکس با مراجعه به درون خود و تامل در کنش و واکنش های نفسانی در می یابد که هرگاه خواهش های من سفلی را مقدم بدارد، احساس شکست و خود باختگی می کند، ولی اگر دربرابر آن ها بایستد و استعدادهای من علوی را فعلیت بخشد، احساس پیروزی می کند:
    این جاست که انسان درک می کند که خود اصلی و خود واقعی و من حقیقی همان اراده اخلاقی او است وآن احساسی که انسان را شکست می دهد من پنداری و غیر واقعی او است. انسان وقتی مغلوب شهوت قرار می گیرد، حالتش حالت یک انسان شکست خورده است ووقتی که بر میل و شهوت غالب می شود، در خودش احساس فتح و پیروزی می کند. این برای آن است که «من» واقعی اش، همان من عقلانی و ارادی است.
    این که من علوی انسان، همان من واقعی و اصیل است، از آیات و روایات قرآنی نیز به دست می آید و «من واقعی هرکس از دیدگاه اسلامی همان نفخه الهیه است که در او هست و احساسات اخلاقی انسان، از این من سرچشمه می گیرد.» از این رو بر اساس قرآن کریم:
    آن کسی که در وجود او اجزا خواهش های حیوانی حکومت نمی کند، در واقع من واقعی خود را باخته است.
قُلْ اِنَّ الْخاسِرینَ خَسِرُوااَنْفُسَهُمْ وَ اَهْلیهِِمْ یوْمِ القِیامة (زمر:15)
بگو همانا زیان کاران واقعی آنانند که خود و خانواده اش را در روز قیامت باخته است.
مولوی مقدم داشتن خواسته های من سفلی را به ساختمان ساختن در زمین دیگران تشبیه می کند و می گوید:
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟تن خاکی تو
کز برای اوست عمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی
گوهر جان را نیابی فربهی
گرمیان مشک تن را جا شود
وقت مردن گََنْدِ آن پیدا شود
تا این جا دانستیم که برآوردن همه خواسته های بشر امری ناشدنی و محال است و چون من اصیل و خود حقیقی انسان با برآوردن خواسته های مَن علوی به فعلیت می رسد؛ پس باید خواسته ها و گرایش های من سفلی را محدود کنیم. برخی مکتب ها به شکل افراطی خواستار تعطیل غریزه های حیوانی و کنار گذاشتن این غریزه ها شده اند، ولی در دیدگاه اسلام، همان گونه که آزادی افسار گسیخته غریزه های حیوانی منع شده است، محدودیت مطلق نیز مطلوب نیست، بلکه اصلاح و تعدیل انی خواسته ها، راه میانه ای است که درمکتب اسلام سفارش شده است؛ چون «از نظر اسلام، رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زندانی و زندان و چاه و در چاه افتاده نیست؛ بلکه از نوع رابطه کشاورز با مزرعه است»
به همین دلیل:
انسان نمی تواند نسبت به جهان بیگانه، پیوندهایش همه بریده و روابطش همه منفی بوده باشد، درهر میل طبیعی در انسان غایتی و هدفی و مصلحتی و حکمتی نهفته است. پس از دیدگاه اسالم نه جهان بیهوده آفریده شده و نه انسان به غلط آمده است و نه علایق طبیعی و فطری انسان اموری نبایستنی است.
وجود غرایز عبث نیست. نمی توان آن ها را نادیده گرفت؛ نتوان آن ها رامهمل گذاشت و نباید به معارضه و مبارزه کلی آن ها پرداخت. غرائز را باید اصلاح و تعدیل و رهبری کرد. کار دین و رسالت دین محو غرائز نیست، تعدیل و اصلاح و رهبری تسلط بر آن هاست.
تا این جا روشن شد که از دیدگاه استاد شهید مطهری احکام فردی و اجتماعی دین، همگی در راستای تعدیل و اصلاح غریزه های بشری و به فعلیت رساندن خواسته های من علوی هستند. به بیانی ساده محدودیت های دینی واخلاقی سبب کمال انسان می شوند، ولی هنوز مسئله ای اساسی باقی ماندده است و آن این که اگر کسی نخواست که به کمال برسد، چه لزومی دارد که رفتار ها و باورهای خود را به گونه ای تنظیم کند که با من علوی در تضاد نباشند؟
حق آزادی و حق انتخاب ایجاب می کند که انسان هر مسیری را که خواست برگزیند. شاید انسان ها بخواهند از رنج تحقق بخشیدن به خواست های من علوی در امان باشند و از کمال خویش چشم پوشی کنند. اگر کمال هر انسانی حق اوست، حق «گذشتن از حق» نیز حقی دیگر است و همان گونه که هر انسانی آزاد است که از مال خود بگذرد، باید آزاد باشد که از کمال خویش نیز چشم بپوشد. برای یافتن پاسخ استاد به این پرسش ها و یا شبه ها در دو مسیر پیش خواهیم رفت: نخست جایگاه انسان در جهان هستی و نسبت میان انسان و خداوند را در وجود شناسی استاد بررسی می کنیم تا بتوانیم، لزوم گردن نهادن بر احکام الهی و منافات نداشتن این لزوم با حقوق بشر را نشان دهیم. سپس ماهیت حقوق بشر را از دیدگاه استاد بررسی می کنیم. خواهیم دید که اگر رفتار یا باوری برخلاف امور فطری باشد، برای انسان در آن رفتار با باور حقی نخواهد بود و حقوق بشر به رفتارها و باورهایی محدود می باشد که با خواسته های من علوی در تضاد نباشند.
 
هستی انسان؛ ملک خداوند و امانتی در دست بشر
استاد شهید بر اساس مبانی توحیدی معتقدند که همه ممکن ها از جمله انسان، ملک حقیقی واجب تعالی به شمار می آید.
اسلام می گوید: همه جهان با همه قوانین اش و با همه اجزایش، همه و همه، در تسخیر اراده حق قرار دارند و به منزله جنود الهی به حساب می آیند.
از این رو هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قایم به اوست.
مالک خداوند بر انسان حقیقی و بالاتر از همه مالکیت ها است؛ یعنی هر کس بیش از آن اندازه ای که از آن خودش است، از آن خالقش هست.
مالکیت تکوینی خداوند بر انسان سبب می شود که خداوند حقوقی برگردن انسان داشته باشد و دربرابر، انسان بدون این که حقی بر خداوند داشته باشد، در برابر خداوند مسئولیت هایی خواهد داشت. به بیان دیگر:
تنها ذات احدیت است که بر موجودات حق پیدا می کند و موجودات در برابر او وظیفه و مسئولیت پیدا می کند، اما هیچ موجودی «براو» حق پیدا نمی کند.
دلیل این مطلب، همان مالکیت تکوینی خداوند بر انسان و آثار اوست و این مسئله مورد تایید قرآن کریم است:
در منطق قرآن، درباره خداوند متعال آمده است که فرد در مقابل خداوند از خودش حقی ندارد. همه چیز خود فرد هم مال خداوند است. اگر فرد چیزی دارد به تملیک خداونداست. افراد در بین خود و به نسبت خودشان با یکدیگر، حقوق و مالکیت هایی دارند، اما نسبت به خداوند که حساب کنیم، هیچ چیزی ندارند.
خداوند در آیات مختلف می فرماید:
فَاللهُ هُوَ الوَلی وَ هُوَیحْیی الْمَوْتی وَهّوَ عَلی کّلِّ شیءٍ قَدیرٌ (شوری:9)
و حق از پروردگار است «اَلْحَقُِ مِن ربِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِّکَ» (آل عمران:60) و حکم تنها از آن خداوند است« اِنِِِِِِِِِِِ الْْحُکْمُ اِلالِلّه» (یوسف: 40 و 67) و به همین دلیل، هیچ کس حق چون و چرا در احکام الهی را نخواهد داشت:
    وَما کانَ لِمُوْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ اِذاقَضی اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یکُونَ لَهُمْ آلْخِیرَهُ مِنْ اَمْرِهِم.(احزاب:36)
مالکیت تکوینی خداوند بر انسان، حق تشریع و قانون گذاری را ویژه خداوند می داند ودیگر،هستی انسان، امانتی خواهد بود که در اختیار آدمی نهاده اند و تنها در محدوده ای که مالک مطلق تعیین می کند، حق تصرف خواهد داشت. از این رو باور یا رفتاری که خلاف اراده تشریعی حق تعالی باشد، تصرفی نا مشروع در امانت خداوند به شمار می آید.
علم مطلق الهی به مصالح و مفاسد، بر اساس همین مالکیت تکوینی و خالق بودن خداوند است و قانون الهی را به تنها قانون قابل اعتماد و لازم الاتباع تبدیل می کند. نتیجه آن که بر پایه مبانی توحیدی و رابطه تکوینی خالق و مخلوق، همه حقوق آدمی و از جمله حق آزادی به رفتارها و باورهایی محدود خواهد بود که با احکام و حدود الهی مخالف نباشد. به تعبیر قرآن کریم:
وَمَنْ یتَعَدَّحُدُدَ اَللهِ فَاوُلئکَ هُمُ الظالِمُونَ
هر کس از حدود و مرزهای الهی تجاوز کند، ستمگر است. (بقره:229)
پس هر رفتار و باوری تا زمانی حق آدمی است که بر اساس احکام الهی باشد و تجاوز از این احکام الهی باشد و تجاوز از این احکام حق نیست، بلکه ظلم و تجاوز از حق است. در آثار شهید مطهری به گونه دیگری نیز می توان به این نتیجه رسید. توجه به ماهیت حق و اصالت خواسته های من علوی از نظر استاد ما را به این نتیجه می رساند که رفتارها و باورهای مخالف با فطرت انسانی، تجاوز از حق می باشد و حقوق بشر تا زمانی رسمیت دارد که با فطرت انسانی و خواسته های اصیل من علوی تضادی نداشته باشد.
 
 
فصل دوم: حقوق بشر و اصالت من علوی
استاد مطهری بر اساس مبانی فلسفی به پیوندی تکوینی میان حق و استعداد قایل است؛ به این معنی که استعدادهای نهفته در وجود پدیده ها، منشأ  تکوینی حقوق آنها خواهد بود. اگر میان این دیدگاه استاد درباره منشأ حقوق و دیدگاه ایشان در زمینه اصالت خواست ها و گرایش ها ی من علوی، ارتباطی ایجاد کنیم، به این نتیجه می رسیم که حقوق بشر و از جمله آزادی انسان، به باورها و رفتارهایی محدود می باشد که با من علوی و کمال های فطری بشر ستیزی نداشته باشد، انسان در آن رفتار یا باور هیچ حق ثابتی نخواهد داشت. از نگاه استاد، احکام شرعی به سبب آن که بر اساس فطرت انسان هستند، ستیزی با حقوق بشر نخواهند داشت. در این بخش، نخست دیدگاه  استاد را در زمینه منشأ حقوق بیان می کنیم و سپس با توجه به دیدگاه استاد درباره اصالت من علوی، تفاوت دیدگاه ایشان با دیدگاه های دیگر، از جمله لیبرالیسم را در بحث آزادی پی خواهیم گرفت.
 
منشأ حقوق طبیعی
در فلسفه اسلامی حرکت و تکامل، به معنای فعلیت یافتن و عملی شدن استعدادهای پدیده هاست:
دستگاه خلقت هر نوعی از انواع موجودات را درمداری مخصوص به خود او قرار داده وسعادت او راهم در این قرار داده که در مدار طبیعی خودش حرکت کند.
حرکت در مدار طبیعی، به شکوفا شدن استعدادهای پدیده ها می انجامد و این حق طبیعی آن خواهد بود: هر استعداد طبیعی، مبنای یک حق طبیعی است و سند طبیعی برای آن به شمار می رود.
بنابراین، تفاوت در استعدادهای طبیعی سبب تفاوت حقوق خواهد شد و چون این تفاوت در تکوین ریشه دارد، تبعیض یا بی عدالتی خوانده نمی شود:
موجودات در نظام هستی از نظر قابلیت ها و امکان فیض گیری از مبدأ هستی با یکدیگر متفاوت اند. هر موجودی در هر مرتبه ای هست، از نظر قابلیت استفاضه، استحقاقی خاص به خود دارد. خداوند فضلش را از هیچ موجودی در هر حدی که امکان تفضیل برای آن موجود باشد، دریغ نمی دارد.
 
مبنای حقوق بشر
حقوق بشر نیز بخشی از حقوق طبیعی است که برای شناخت آن باید کتاب آفرینش را ورق زد و حقوق واقعی بشر را تنها از راه تأمل در نظام تکوین انسان می توان شناخت:
یگانه مرجع صلاحیت دار برای شناسایی حقوق واقعی انسان کتاب پر ارزش آفرینش است.                  
از این رو، استاد شهید با تأمل در آن چه نظام آفرینش در درون انسان به ودیعه نهاده است، تفاوت اصلی انسان با دیگر پدیده ها را در فطرت بشری می یابند:
فطرت انسان یعنی ویژگی هایی در اصل خلقت و آفرینش انسان. از این رو، فطرت مانند طبیعت و غریزه، یک امر تکوینی است؛ یعنی جزء سرشت انسان است.
اساساً ازدیدگاه استاد:
اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان، در گرو قبول فطریات است.
بنابراین، گوهر حقیقی انسان که تعیین کننده حقوق واقعی بشر خواهد بود، فطرت بشری است و رفتار یا باوری که خلاف فطرت باشد، حق بشر شمرده نمی شود. البته پیش تر گذشت که استعدادهای حیوانی  نیز بخشی از استعدادها و خواسته های بشر را تشکیل می دهند، ولی من حیوانی، طفیل من حقیقی است و باید با تعدیل و اصلاح غریزه های حیوانی مسیر رشد و تعالی من حقیقی را باز کرد:
حیوانیت انسان به منزله لانه و آشیانه ای است که انسانیت او در او رشد می یابد و متکامل می شود.
 
نتیجه
الف- انسان دارای دو من است: من سفلی و من علوی؛ بدین معنی که هر فرد یک موجود دو درجه ای است. در یک درجه حیوان است؛ مانند همه حیوان های دیگر و در درجه دیگر دارایی: واقعیـت علوی است».
ب-بشر به حکم این که در سرشت خود دو قطبی آفریده شده... محال است که بتواند در هر دو قسمت وجود خود از بی نهایت درجه آزادی برخوردار باشد. رهایی هر یک از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان، مساوی است با محدود شدن قسمت دیگر».
ج- چون اصالت با من علوی است، استاد مطهری نتیجه می گیرند«علاوه بر آزادی ها و حقوق دیگران، مصالح عالیه خود فرد نیز می تواند آزادی او را محدود کند».
  این نتیجه گیری استاد به آن دلیل است که از نظر ایشان تعارض من علوی و من سفلی، تنها در درون انسان باقی نمی ماند، بلکه این تعارض در جامعه به صورت تعارض حق و باطل جلوه می کند. طبیعی است که در این مبارزه، گروه باطل خواهان آزادی من سفلی در برآوردن غریزه ها است و گروه حق نیز که استاد «از آن به ایمان، آرمان وعقیده» تعبیر می کند، خواهان زنده به گور کردن امور فطری آدمی هم چون توحید و احکام الهی است.
استاد درباره تعارض من علوی و من سفلی درجامعه می فرماید:
نبرد درونی انسان... سبب می گردد که میان انسان های با ایمان و به آرمان و عقیده رسیده و انسان های منحطّ حیوان صفت، تضاد و مبارزه و درگیری پیدا شود و این نبرد است که در قرآن به نبرد میان حق و باطل تعبیر شده است.  
ستیزه و درگیری میان حق و باطل به این دلیل است که امکان آزادی برای هر دو گروه وجود ندارد: «بشر محال است که بتواند در هر دو قسمت وجود خود از بی نهایت درجه آزادی برخوردار باشد».
در دیدگاه استاد، گروه حق اصیل و مقدم خواهند بود؛ زیرا درپی حقوق واقعی بشر هستند، ولی گروه باطل، خواهان آزادی های حیوانی اند. به همین دلیل، استاد از آنها به یک «قطب منحط حیوان صفت سر در آخور» تعبیر می کند. البته تعبیر ریشه ای قرآنی دارد:
دو قطبی  بودن انسان به علاوه آزاد بودن و درنتیجه متفاوت بودن سطح انسانیت  انسان ها، منجر به دو قطبی شدن جامعه می شود. یک قطب به ایمان و عقیده و اخلاق رسیده و یک قطب منحط حیوان صفت  سر در آخور. قطب به ایمان و عقیده رسیده است که جامعه رابه سوی کمال واقعی انسانیت هدایت می کند.
این که استاد هواداران ایمان وعقیده و اخلاق را گروه حق می داند، به این دلیل است که به باورایشان تفاوت عمده و اساسی انسان به جانداران دیگر را که ملاک انسانیت اوست و انسانیت وابسته به آن است، علم و ایمان است.
استاد مطهری بر اساس دیدگاهی قرآنی، اصالت حق را تبیین می کند:
حق اصیل است و باطل غیر اصیل و همیشه بین امر اصیل و غیر اصیل اختلاف و جنگ است.
همین اصالت حق پیروزی نهایی آن می شود «باطل به طور موقت می آید و روی حق را می پوشاند، ولی آن نیرو را ندارد که بتواند به صورت دایم باقی بماند و عاقبت کنار می رود».
از این رو، خداوند می فرماید:
این نمود باطل شما را نترساند؛ این فراگیری باطل شما را مأیوس نکند؛ زیرا سرانجام حق پیروز است.
البته همیشه در طول تاریخ، باطل از حق سوء استفاده کرده است. مردم بر اساس فطرت پاک خویش به دین و معنویت علاقه مند هستند و به آن اعتماد دارند. از این رو، جریان های باطل از این اعتماد مردم سوء استفاده می کنند. 
استاد شهید می فرماید:
حق و نظام حق، اصیل است و مثل آب در زیر، جریان در جامعه را به جلو می برد، اما باطل ها بر روی آن قرار می گیرند و نمود پیدا می کنند.معاویه اگر پیدا می شود و آن همه کارهای باطل می کند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیت واقعی آن نیرو«معاویه ای» نیست و جامعه دربطن خودش «معاویه ای» ندارد، باز هم پیغمبر است، باز هم ایمان است، بازهم معنویت است؛ ولی معاویه برروی این نیرو سوار شده است. کسی که می خواهد دنبال هوا یا نفسش برود، از چه استفاده می کند از نیروی حق. بدعتی را در لباس دین واردمی کند؛ چون می داند نیروی حق. بدعتی را در لباس دین وارد می کند؛ چون می داند نیرو از آن دین و مذهب است. اگر بگوید من چنین حرفی می زنم، کسی حرفش را قبول نمی کند. لذا شروع می کند چیزی را به نام دین بیان کردن و می گوید فلان آیه قرآن این مطلب را بیان کرده است.
بنابراین از نظر اسلام نه تنها فرد انسان با فطرتی پاک و حقیقت جو آفریده شده است، در جامعه نیز حقیقت خواهی غالب است، ولی پرسش این است که با وجود فطرت پاک بشری، چه توجیهی می توان برای انحراف های عقیدتی انسان ارائه کرد. پاسخ استاد به این پرسش براساس دو گانه انگاری خواست ها و گرایش ها ی بشری است.
 
منشأ انحراف های بشر
انسان به طور فطری حقیقت خواه و خواهان کمال مطلق است. از نظر استاد، واژه حنیف در قرآن کریم، به همین ویژگی انسانی اشاره دارد و در فطرت، انسان حنیف است. حنیف یعنی«حق گرا، حقیقت گرا،خداگرا و توحیدگرا. در فطرت انسان حنیف است انحراف در انسان از آن جا آغاز می شود که انسان در شناخت مصداق کمال مطلق خطا می کند و برآوردن نا محدود خواسته های من سفلی را غایت حیات خود قرار می دهد. این خطای انسان، سبب ایجاد تمنایی دروغین در انسان می شود:
یکی از مختصات و امتیازات انسان از حیوانات این است که دو نوع میل و تمنا در بشر ممکن است پیدا شود: تمناهای صادق، تمناهای کاذب. تمناهای صادق همان هاست که مقتضای طبیعت است.
در واقع، همان غریزه ها و خواسته های من سفلی تا زمانی که در مسیر طبیعی خویش باشد و برآوردن آن ها در محدوده احکام و حدود الهی صورت بگیرد، خواهشی درست است، ولی خروج از محدوده یاد شده، سبب سیری ناپذیری و طغیان آن ها و ایجاد خواهش های دروغین می شود که «این تمنا غالباً به صورت یک عطش روحی در می آید؛ یعنی قناعت و پایان پذیری را در آن راه نیست».                                                      اگر انسان به خواهش های دروغین خود پاسخ دهد، کم کم من علوی خود را از دست می دهد و مسخ می شود؛ یعنی دیگر هیچ گرایشی در درون خود به برآوردن استعدادهای علوی نمی یابد:
پس غایات و اهداف انحرافی داشتن یکی از عواملی است که انسان غیر خود را به جای خود می گیرد و در نتیجه خود واقعی را فراموش می کند وازدست می دهد و می بازد. و چون او ناخود را خود می پندارد، آن چه خیال خود برای «خود» می کند و خود واقعی را متروک و مهجور و احیاناٌ ممسوخ می سازد. اکنون به نقطه ای رسیده ایم  که می توانیم بیان قرآن را در زمینه این که فراموشی خدا فراموشی خود است، باختن خدا باختن همه چیز است، بریدن با خدا سقوط مطلق است، توضیح دهیم.
آنجا که گفته اند با نفس باید مبارزه کرد، آن«خود» خیالی و پنداری انسان را گفته اند... «این خود ناخود» راباید میراند تا آن «خود حقیقی» و «خود اصیل» در انسان از پشت پرده ها ظاهر شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام در باره همین باز یافتن خود اصیل می فرمایند:« عَجِبْتُ لِمَنْ ینْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ اَضَلَّ نَفْسَهُ فَلا یطْلُبُها؛ تعجب می کنم از کسی که در جست و جوی گمشده اش بر می آید و حال آن که «خود» را گم کرده و در جست و جوی آن بر نمی آید».
ازاین رو، پیامبران نیز آمده اند تا از انسان، وفای به پیمانی را که در فطرت آنهاست، بخواهند:«لِیسْتَأْدُهُمْ هم میثاقَ فطرته» و هم چنین به آنچه در فطرت انسان وجود دارد تذکر دهند:«وَیذَکِّرُهُم مَنْبَسی نِعْمَتِهِ... وَیثیرُوالَهُم دَفائِنَ الْعُقُولِ» ترجمه: نعمت های خدا را که مورد غفلت و نیسان بشر است به یاد بشر بیاورند... پیامبران آمده اند مردم را به اعماق ضمیر باطن آنها آگاه کنند.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد.
مهم ترین نتیجه ای که از بحث های گذشته به دست می آید، این است که، محدودیت های اخلاقی و شرعی، نه تنها برخلاف حقوق واقعی بشر نیست، بلکه سبب تحقق و به فعلیت رسیدن استعدادهای والای انسانی می شود. ازاین دیدگاه، حقوق واقعی بشر با رعایت محدودیت های دینی و تقلید به اخلاق به دست می آید. آزادی افسار گسیخته در برآوردن غریزه های حیوانی هر چند ممکن است به سود نظام سرمایه داری باشد، ولی از آن جا که به میراندن و مسخ من علوی می انجامد، برخلاف حقوق بشر تلقی می شود.
تفاوت دیدگاه اسلامی و توحیدی با دیدگاه مادی، و مخالفت استاد شهید با لیبرالیسم، در تفاوت های عمیق در هستی شناسی و انسان شناسی ریشه دارد؛ از این رو، دیدگاه های اسلامی درباره حقوق بشر از آن جهت قابل دفاع است که با فطرت بشرو نظام تکوین، مطابق است. در اسلام مانعی برای برآوردن غریزه های من سفلی وجود ندارد و بلکه در مواردی لازم است. آن چه ممنوع است، انحراف و برآوردن نادرست خواهش های نفسانی است که به میراندن من واقعی می انجامد. بر اساس آن چه گذشت، میان اسلام و لیبرالیسم در بحث آزادی تفاوت های مهمی وجود دارد که درفصل بعدی این تفاوت ها را با تکیه بر آثار شهید مطهری پی می گیریم.
 
 
فصل سوم: آزادی و حدود آن
آزادی واژه ای مظلوم است که در دوران مدرنیسم اسیر چرخ دنده های نظام سرمایه داری شده است. هر اندازه بشر مدرن، به آزادی مورد نظر لیبرالیسم نزدیک تر می شود، به همان اندازه، دلار بیش تری به نظام سرمایه داری تزریق خواهد شد. به بیان استاد شهید:
مقتضیات زمان؛ مانند آزادی از کلماتی است که مخصوصاً در مشرق زمین سرنوشت شومی داشته است و اکنون به شکل یک ابزار استعماری کامل برای درهم کوبیدن فرهنگ اصیل شرق و تحمیل روح غربی درآمده است. چه سفسطه ها که بنام [آزادی] صورت می گیرد و چه بدبختی ها که با این تابلوی قشنگ تحمیل می گردد.
آزادی مفهومی است که پیامبران الهی و عارفان و فیلسوفان بزرگ آن را ستوده اند، ولی کسانی نیز بوده و هستند که انحراف ها و کج روی های خود را با نام آزادی توجیه می کنند. این گونه برداشت های نادرست سبب می شود که کم کم مفاهیمی مانند آزادی دو معنی و دو کاربرد بیابند:1- معنایی ژرف،اصیل مقدس؛2-معنایی هرزه، سطحی و بی مقدار. از سوی دیگر،اگر واژه ای چند معنی و کاربرد پیدا کند، راه مغالطه و سوء استفاده براساس سفسطه گران و فرصت طلبان هموار می گردد. این دو جنبه ای بودن در واژه عشق نیز یافت می شود: عشق گاهی افلاکی و مقدس و گاهی خاک و هرزه است. حال اگر در میان نوجوانان پاک و احساساتی کسی عشق و عاشقی را بستاید و آن را هدف آفرینش و مورد تأیید انبیا و عارفان معرفی کند، ولی نگوید که میان عشق عرفانی و عشق مجازی تفاوت بسیاری هست این،سفسطه، مغالطه وخیانت است. همین مطلب درباره آزادی نیز درست است. ستایش و تعریف از آزادی در صورتی درست است که مراد خودرا از آزادی بیان کنیم. استادمطهری بارها این خطر سوءاستفاده از آزادی را یاد آورشده اند:
بزرگ ترین تیشه ای که بر ریشه اخلاق زده شده [است] به نام آزادی و از راه همین تفسیر غلطی است که از آزادی شده است. در پناه آزادی، آزادی را می کشند. چنان که گفته اند: ای آزادی به نام تو در دنیا چه جنایت ها که نشد.
 
مبانی آزادی
لیبرالیسم برآزادی با کم ترین محدودیت، یعنی آزادی حداکثری تأکید دارد. مخالفت شهید مطهری با لیبرالیسم به دلیل مبانی ایشان در انسان شناسی است. از نگاه استاد، انسان دو دسته گرایش های علوی و سفلی دارد و آن چه در غرب مطرح است، آزادی گرایش های جنبه سفلی در انسان است:
از نظر فلاسفه غرب، انسان موجودی است دارای یک سلسله تمایلات... همین تمایل منشأ آزادی عمل او خواهد بود. آن چه آزادی فرد را محدود می کند، آزادی امیال دیگران است.هیچ ضابطه و چهارچوب دیگری نمی تواند آزادی انسان و تمایل او را محدود کند. آزادی به این معنی که مبنای دموکراسی غربی قرار گرفته است، در واقع،  نوع حیوانیت رها شده است. ولی این معنا از آزادی، با آزادی مورد نظر اسلام «تفاوت عمده و بنیادی دارد».
آدمی یک سلسله استعدادهای مترقی و عالی دارد که ملاک انسانیت اوست... بشر به حکم این که در سرشت خود دو قطبی آفریده شده... محال است که بتواند در هردوقسمت وجودی خود از بی نهایت آزادی برخوردار باشد. رهایی هر یک از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان، با محدود شدن قسمت دیگر مساوی است.
به همین دلیل، تأکید دارند که علاوه بر آزادی ها و حقوق دیگران، مصالح مالیه خود فرد نیز می تواند آزادی او را محدودکند.
 امروزه در جامعه این گونه القا می شود که هیچ چیز حتی دین نمی تواند در برابر آزادی قراربگیرد؛ حال آنکه استاد شهید مطهری بر اساس بینش توحیدی اسلامی، می فرماید:                                     
آیا آقایانی که راجع به آزادی بحث می کنند، نمی دانند که توحید لااقل در  حد آزادی است. اگر بالاتر نباشد و قطعاً بالاتر است.
  این به دلیل آن است که از دیدگاه استاد آن چیزی که اساس حق آزادی و لزوم رعایت و احترام به آن می گردد، میل و هوس و خواست فرد نیست، بلکه استعدادی است که آفرینش برای مسیر ترقی و تکامل به وی داده است. اراده بشر تا آن جا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد او است، هماهنگ باشد و او را در مسیر ترقی و تعالی بکشاند، ولی آن جا که بشر رابه سوی فنا و نیستی بکشاند و استعدادهای نهانی رابه هدر دهد، احترامی نخواهد داشت.
 
مردم سالاری دینی
«آزادی به این معنا... که مبنای دموکراسی غربی قرار گرفته است، در واقع نوعی حیوانیت رها شده است.» در اسلام مبنا و اساس آزادی، خواست و هوس واراده، فرد نیست، بلکه استعدادهای والای بشراست. به همین دلیل، مردم سالاری در اسلام، به معنایی جدید می یابد:
در نقطه مقابل این نوع دموکراسی و آزادی، دموکراسی اسلامی قرار دارد. این که می گوییم در اسلام، دموکراسی وجود دارد به این معنا است که اسلام می خواهد آزادی واقعی – در بندکردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت – به انسان بدهد.
دموکراسی اسلامی براساس آزادی انسان است. اما این آزادی انسان، در آزادی شهوات خلاصه نمی شود... کمال انسان در انسانیت و عواطف عالی و احساسات بلند اوست. اگر بخواهیم مردم سالاری دینی را با دموکراسی غربی بسنجیم، باید گفت:«دموکراسی در اسلام یعنی انسانیت رهاشده؛حال آنکه این واژه در قاموس غرب معنای حیوانیت رها شده رامتضمن است از این رو، استادشهید دردمندانه فریاد بر می آورند که:
بعضی این چیزها را به نام آزادی و احترام به عقیده انجام می دهند. می گویند حیثیت ذاتی بشر او را لازم الاحترام کرده و لازمه احترام به بشر، احترام به عقاید او و مقدسات اوست؛ هر چه باشد ولو بت باشد. ولو بت ژاپنی ها صورت عضوی از بدن باشد؛یا مثل [بت] هندوها گاو باشد. اما باید بدانیم که احترام به بشر و حیثیت ذاتی بشر ایجاب می کند که این زنجیر ها را که به دست خود بسته است، بازکنیم؛نه آن که چون بشر به دست خود بسته است، پس لازم الاحترام است. ماعمل ابراهیم بت شکن و موسی که گوساله سامری را آتش زد«وانْضُرْ اِلی اِلهِکَ ظَلْتَ عَلَیهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَ لَننسِفَنَّهُ فِی الیمِ نَسْفاً» (طه:97)و عمل رسول خدا را که بت ها را شکست و دور ریخت تصویب می کنیم؛ نه عمل کورش یاملکه انگلستان و یا دولت انگلستان را که به بت پرست ها اجازه [تأسیس] بت خانه می دهد و نام این عمل زشت را آزادی خواهی و دموکراسی می گذارد. این ها از لحاظ سیاست به مفهوم امروز صحیح است؛اما از لحاظ بشریت غلط است. بنابراین، بر اساس انسان شناسی اسلامی،مصلحت انسان برخواست او تقدم دارد. اگر تمایلات انسان را ریشه و منشأ آزادی و دموکراسی بدانیم، همان چیزی به وجود خواهد آمد که امروز درمهد دموکراسی های غربی شاهد آن هستیم. در این کشورها مبنای وضع قوانین درنهایت امر... خواست[است].
از این رو، استاد شهید در بیانی زیبا می فرماید:اگر معیار قانون خواست بشر باشد«این نظیر تئوری معروف ملانصرالدین است که روزی سوار قاطر بود پرسیدند کجا می روی؟گفت:هر جا که میل قاطر باشد.»
این نگرش استاد براساس دیدگاه توحیدی اسلام است که در بخش های پیشین بیان شده و روشن گشت که از دیدگاه استاد انسان ملک حقیقی و تکوینی خداوند است به همین دلیل، حق قانون گذاری ویژه خداوند است و حقوق بشر که شامل حق رأی و حق انتخاب است، تنها در محدوده قوانین شرعی نفوذ دارد و خارج از این محدوده، حقی برای انسان نخواهد بود.
 
آزادی وسیله است نه هدف
تبلیغ کنندگان اومانیسم و انسان محوری درکشورما، با بیان های مغالطه آمیز آزادی را به عنوان هدف معرفی می کنند و وسیله دانستن آن را مخالف آزادی قلمداد می کنند. حال آنکه هدف دانستن آزادی بی توجهی به تکامل بشر واهداف عالیه آفرینش اوست. آزادی، حق حیات و دیگر استعدادهای تکوینی بشر از شاهکارهای آفرینش است و بشر تا وقتی که از این نعمت ها سود نجوید، هیچ کمالی نخواهد داشت. هدف دانستن آزادی یعنی بسنده کردن به آن، ووسیله دانستن آن یعنی استفاده از آن:
انسان آزاد و مختار است، ولی آیا چون آزاداست به کمال خودش رسیده است یا این که مختاراست که کمال خودش را انتخاب کند؟
آزادی موهبتی است که می تواند وسیله سب کمالات قرار بگیرد:
آزادی برای انسان کمال است،ولی آزادی کمال وسیله ای است؛نه کمال هدفی.هدف انسان این نیست که آزاد باشد، ولی انسان باید آزادباشد تا به کمالات خودش برسد.
ووالاترین کمالی که انسان می تواند با دستاویز قرار دادن آزادی و اختیار خود به آن نایل شود توحید است. واگر بناست در حیات جمعی و فردی بشر هدفی را ترسیم کنیم این توحید است که در نگاه دینی محوریت می یابد و وجود انسان و همه اوصاف او واز جمله آزادی و حق انتخاب وسیله ای برای رسیدن به این هدف خواهند بود. این طلب را می توان از تمایزی که استاد میان آزادی اندیشه و آزادی عقیده می گذارند به دست آورد.            
                     
آزادی اندیشه آری، آزادی عقیده هرگز
از دیگر پی آمدهای تقدم و اصالت کمالات من علوی و استعدادهای عالیه بشرآن است که باورهای انسان نیز همانند رفتار او باید با این کمالات و استعدادها مطابق و هماهنگ باشد. برخی به غلط گمان می کنند که آزادی اندیشه به معنای آزادی عقیده است، در حالی که این دو تفاوتی اساسی با یکدیگر دارند وبی توجهی به این تفاوت،مغالطه آمیز خواهد بود.
آزادی تفکر ناشی از همان استعدادانسانی بشر است که می تواند در مسایل بیندیشد. این استعداد بشری حتماً باید آزاد باشد. پیشرفت و تکامل بشر درگرو این آزادی است. اما آزادی عقیده؛خصوصیت دیگری دارد... هر عقیده ای ناشی از تفکر صحیح و درست نیست. منشأ بسیاری از عقاید یک سلسله تقلیدها وتعصب هاست...آزادی عقیده، در معنای اخیرنه تنها مفید نیست، بلکه زیان بارترین اثرات را برای فرد و جامعه به دنبال دارد.
معیار استاد در آزادی عقیده، همان معیاری است که در آزادی رفتاربیان شد؛یعنی انسان تا آن جا درباورهای خویش برحق است که این باورها با کمالات علوی او همسو و هماهنگ باشند:
بدین رو،اگر انسان عقیده ای را برگزیدکه برضد توحید است. او انسان ضد انسان است. یا بگوییم حیوان ضد انسان است. بنابراین، ملاک شرافت و احترام و آزادی انسان این است که انسان در مسیر انسانیت باشد. انسان در مسیر انسانیت باید آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب کرده باید آزاد گذاشت؛ هر چند آن چه انتخاب می کند بر ضد انسانیت باشد.
از نظر ایشان باورها بردوقسم اند:گاهی درنتیجه اندیشه اند و گاهی ازروی احساسات هستند.نوع دوم، مانع تفکر است واگر خواهان آزادی اندیشه هستیم،باید جلوی نوع دوم را بگیریم.
فلاسفه غرب در مورد آزادی عقیده مغالطه کرده اند. از سویی می گویند فکر وعقل بشر باید آزاد باشد و از طرفی می گویند،عقیده هم باید آزاد باشد. بت پرست هم باید درعقیده خودش آزاد باشد... در صورتی که این گونه عقاید و اعتقادات ضد آزادی فکر است. همین عقاید است که دست وپای فکر را می بندد... اعلامیه حقوق بشرنیز همین اشتباه را کرده است. بنابراین، حق با انبیا بوده است؛ نه با روشی که دنیای امروز می پسندد. حق با انبیا بوده است که این گونه زنجیرها را ازدست و پای بشر بر می گرفتند؛ پاره می کردند ودر نتیجه می توانستند بشر را واداربه تفکر بکنند. کار صحیح کار ابراهیم علیه السلام است که خود را کسی می داند که یک فکر آزاد دارد وتمام مردم را در زنجیر عقاید سخیف و تقلیدی که کوچکترین مایه ای از فکر ندارد، گرفتار می بیند.                   
استاد شهید با اشاره به بت پرستی می فرماید:
آن عقیده که فکر به انسان نمی دهد! آن عقیده انعقاد است؛تقلید است؛تلقین است؛یعنی زنجیری است که وهم به دست و پای بشر بسته است. بشر را در این طور عقاید آزاد گذاشتن،یعنی زنجیرهای اوهامی را که خود بشر به دست و پای خودش بسته است، به همان حال باقی گذاشتن ولی این، احترام به اسارت است نه احترام به آزادی. احترام به آزادی این است که با این عقاید – که فکر نیست بلکه عقیده است؛ یعنی صرفا انعقاد است- مبارزه شود. عقیده ممکن است ناشی از تفکر باشد و ممکن است ناشی از تقلید یا وهم یا تلقین و یا هزاران چیز دیگر باشد. عقایدی که ناشی از عقل و فکر نیست، صرفاً انعقاد روحی است، یعنی بستگی و زنجیر روحی است. اسلام هرگز اجازه نمی دهد یک زنجیر به دست وپای کسی باشد؛ ولو آن زنجیر را خودش با دست مبارک خودش بسته باشد.
بنابراین، آزادی افراد در باور و رفتار، در محدوده اخلاق و معنویات رسمیت دارد:
آزادی افراد که خود یک اصل است... باید محدود شود به سایر مصالح بشر؛ یعنی باید منحصر به اخلاق عموم ومعنویات بشر باشد.
مهم ترین و عزیزترین حقیقت در جهان هستی توحید می باشد وباورهای انسانی باید به گونه ای باشد که با این حقیقت همسو و هماهنگ باشد.
اسلام هرجا که توحید به خطر بیفتد، برای نجات توحید می کوشد؛ چون توحید عزیزترین حقیقت انسانی است. این آقایانی که راجع به آزادی بحث می کنند، نمی دانند که توحید لااقل در حد آزادی است، اگر بالاتر نباشد وقطعاً بالاتر است.
شرک و پایبند نبودن به توحید، به دو دلیل تجاوز از حق شمرده می شود:
       1. توحید از امور فطری انسان است و پیش تر گذشت که انسان در اموری که خلاف فطرت اوست،هیچ حقی ندارد.
2. به باوراستاد توحید از حقوق عمومی است؛ به همین دلیل باورهای شرک آمیز، تجاوز به حقوق عمومی هستند و مبارزه با آنها جنبه دفاعی دارد:
آنجا که میان حق جامعه و حق فرد تزاحم افتد، حق جامعه بر حق فرد و حق عام بر حق خاص تقدم می یابد. چنانچه توحید از حقوق شخصی افراد باشد، فرد می تواند موحد و یا مشرک باشد و در هر صورت کسی را حق اعتراض وایجاد مزاحمت برای او نمی باشد، اما اگر توحید هم، چون آزادی از حقوق انسانی وعمومی باشد... پس اگر مردمی برای مبارزه با مشرک بجنگند، جنگ آن ها جنبه دفاعی دارد. حق با همان کسانی است که توحید را جزء حقوق بشریت می شمارند. توحید حقیقتی است که مال من و شما نیست؛مال بشریت است. اگر درجایی توحید به خطر بیفتد- چون توحید جزء فطرت انسان است و هیچ وقت فکر بشر او را به ضد توحید رهبری نمی کند، بلکه عامل دیگر دخالت دارد. اسلام برای نجات توحید دستوراقدام می دهد،ولی این معنایش این نیست که می خواهد توحید را به زور وارد قلب مردم کند، بلکه عواملی را که سبب شده است، توحید از بین برود از بین برود؛ عوامل که از بین رفت، فطرت انسان به سوی توحید گرایش پیدا می کند؟
عمومی دانستن حق توحید، برای فهم برخی از مصالح احکام مانند حکم ارتداد ویا جهاد، دیدگاهی جدید برروی ما می گشاید که به مجال و نوشتاری دیگر نیازمند است.
 
آزادی نشر عقاید؛در کنار جلوگیری از اغوا و عوام فریبی
به اعتقاد استادشهید مطهری، به سود اسلام وانقلاب است که همه مکتب ها واندیشه ها- هرچند که الحادی و ضد دین باشند- براساس منطق ویژه خود درجامعه مطرح شوند و درمقابل، پاسخ های منطقی دریافت کنند. اما نگرانی استاد در روزگار خود، آن بودکه ماتریالیسم جامه منطق را از خود دور کرده و به سلاح تبلیغ مجهز شده بود. از این رو، درعین حال که از جریان آزاد عقاید و مناظره منطقی با مکتب های انحرافی دفاع می کنند، معتقدند که بایداز شیوه های تبلیغاتی این گونه مکتب ها که با فریب و گمراه کنندگی همراه است جلوگیری کنیم:
برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است. اغوا و اغفال، یعنی کاری توأم با دروغ و توأم با تبلیغات نادرست انجام دادن... اغفال کردن به هیچ عنوان نمی تواند و نبایدآزادباشد. این که در اسلام خرید و فروش کتب ضاله حرام است و اجاره فروش هم داده نمی شود، بر اساس همین ضرر اجتماعی است.
دراسلام شکستن سکه تقلبی و از بین بردن کتاب تقلبی واجب است. البته خرید وفروش آنها برای کسانی که قدرت تفکر وتجزیه و تحلیل دارند، مانعی ندارد؛ برای کسانی که فاقد این قدرت اند، صحیح نیست. امروز به نام آزادی عقیده و فکر، نشر هر کتابی و خریدوفروش هر کتابی را صحیح می دانند، اما اسلام این راه را درآمد را به روی پیروان خود بسته است. حرف ما این است که دروغ را و خیانت را باید سانسور کرد و نباید اجازه داد به نام آزادی فکروعقیده، آزادی دروغ در میان مردم رایج شود. امروز به کارگیری ابزارهای تبلیغاتی، مغالطه و تحریف مهم ترین شیوه های ترویج مکتب های مادی ولیبرالیستی در جوامع بشری واز جمله کشور ما است. این بدان جهت است که «مادیین کاملاً احساس کرده اند که اگر مسایل رابه صورت اصلی و صحیح مطرح کنند، کلاهشان سخت پس معرکه است؛ ناچارکانال های انحرافی ایجاد می کنند؛ مغلطه به کار می برند.» شیوه تحریفی این افراد به دو صورت است:
      1. یکی آن که از اشخاص معروف و محبوب مایه می گذارند و می کوشند آنها را هم فکر خویش جلوه دهند که استاد شهید در این مورد به تحریف شخصیت حافظ و حلاج مثال می زند. شاید امروز تحریف شخصیت خود استاد و بلکه تحریف شخصیت امامان معصوم علیه السلام نمونه بارزتری باشد. سخنان روشن و مبانی استوار ایشان در رد لیبرالیسم و تلاش هواداران لیبرالیسم در کشورما، برای طرفدارلیبرالیسم معرفی کردن ایشان، دلیل این مدعاست.
2. دومین شیوه تحریفی که از نظر استاد شهید خطرناک تر از شیوه نخست است، تحریف آیات قرآن و استفاده ابزاری از این آیات برای اثبات گرایش های انحرافی است.
احزاب و افراد در حدی که عقیده خودشان را صریحاً می گویند و با منطق خود به جنگ منطق می آیند آن ها را می پذیریم، اما اگر بخواهند در زیرلوای اسلام، افکار و عقاید خودشان را بگویند، ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوییم اسلام چنین چیزی نمی گوید.
ایشان دربرابر کسانی که در آن زمان برای اثبات ادعاهای خویش مبنی بر حقانیت مکتبهای مادی به آیات قرآن تمسک می جستند، فریاد برمی آوردکه:
من صریحاً اعلام خطر می کنم که نشر چنین افکاری خدمت به اسلام نیست؛ خدمت به استعمار است.
صراحت نداشتن وبیان نکردن برنامه های اصلی از طرف دولت مردان نیز درکلام شهید نوعی گمراه کردن و عوام فریبی به شمار می آید که با شیوه حکومتداری امیرالمؤمنین علیه السلام مخالف است.
امیرالمؤمنین صراحت به خرج داد. سیاست او صریح بود. نمی خواست کاری را که می خواهد بکند در دلش مخفی نگه دارد و بگوید فعلاً حرف صریحی نزنم تا این مردم که امروز آمدند و با بیعت کردند، خیال کنند که این نظم موجود، همان طوری که هست حفظ می شود. ولی بعد که روی کار سوارشویم،برنامه هایی را که می خواهیم اجرا می کنیم. در نگاه علی معنای این عمل اغفال است.
بحث دیگری که درباره آزادی در جامعه ما مطرح است، مسئله رابطه دین و آزادی است. این که ایا الزام های دینی با آزادی انسان ستیزی ندارد و بندگی چگونه با آزادی سازگار است، پرسشی است که درپایان این دفتر بدان خواهیم پرداخت.
 
دین وآزادی
آزادی سه کاربرد برجسته دارد:
1. کاربردفلسفی؛
2. کاربردمعنوی؛
3. کاربرد اجتماعی.
هر سه مورد به گونه ای به دین ارتباط می یابند در زمینه آزادی فلسفی می توان گفت همه اندرزها و تبشیرها که هدف فرستادن پیامبران بوده است، هنگامی معنا خواهد داشت که آزادی فلسفی را بپذیریم و انسان را مجبور ندانیم. دین راه را به انسان می نمایاند و این انسان است که شکر یا کفران را بر می گزیند:
اِنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً.
ما راه رابه او نشان دادیم خواه شاکر باشد یا ناسپاس.(انسان:3)
ولی «آزادی معنوی،یعنی قسمت عالی و انسانی، از قسمت حیوانی و شهوانی او آزاد باشد.» این معنی از آزادی هدف اصلی دین است. آزادی معنوی تنها جنبه درونی و شخصی ندارد. آزادی معنوی مقدمه آزادی در جامعه است. بشرتا زمانی که اسیر شهوت ها و خواسته های نفسانی خویش باشد، به آزادی اجتماعی نمی رسد:
آزادی اجتماعی یعنی چه؟یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیه سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد؛ دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند؛ او را محبوس نکنند؛ به حالت یک زندانی در نیاورند که جلوی فعالیتش گرفته شود؛ دیگران او را در جهت منافع خودشان به کارنگیرند. این را می گویند آزادی اجتماعی.
روشن است که این معنا از آزادی اجتماعی، با آن چه مکتب لیبرالیسم در پی آن است، تفاوت بینادین دارد. این آزادی به معنای آماده بودن زمینه های رشد و شکوفایی استعدادهای والای انسانی است که البته یکی از هدف های پیامبران، بخشیدن این نوع از آزادی به انسان بوده است.
استاد شهید می فرماید:
در قرآن مجید یکی از هدف هایی که انبیا داشته اند، این بوده است که بشرآزادی اجتماعی بدهند،یعنی افراد را از اسارت و بندگی یکدیگر نجات بدهند.
این نوع از آزادی بدون تحقق آزادی معنوی ممکن نیست و به باور استاد شهید:
تفاوتی که میان مکتب انبیا و مکتب های بشری هست، در این است که پیغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادی اجتماعی،به بشر آزادی معنوی بدهند... و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست و این است  درد امروز جامعه بشری که بشر امروز می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند، ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود؛یعنی نمی تواند، قدرتش را ندارد؛ چون آزادی معنوی را جز از طریق نبوت، انبیاء دین، ایمان و کتاب های آسمانی نمی توان تامین کرد. بشر امروز به نام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادی تمام سلب آزادی ها، سلب حقوق ها، بندگی ها و بردگی ها را دارد، چرا؟چون آزادی معنوی ندارد؛ چون در ناحیه روح خودش آزاد نیست.
 پیش از این روشن شد که به باور استاد گرایش ها و خواست های انسانی دوگانگی بنیادین دارند و به ناچار باید برخی از آنها را محدود کرد. داستان من علوی و من سفلی همانند اسب و سوارش است؛ اگر اسب خوب تغذیه شود و خوب مهار شود سوارش را به اوج قله می رساند،ولی اگر طغیانگر و سست و ناتوان باشد، سوارش را به قعر دره می کشاند. بر همین اساس، محدودیت های شرعی که درمکتب اسلام است، همگی در راستای اصلاح و تعدیل خواست های حیوانی می باشدوبه شکوفایی خواست های والای انسانی می انجامد:
انسان را باید آزاد کرد و این کار باید با آزادی از درون آغاز گردد. در عین حال، درروابط بیرونی هم نباید این گونه نظر داد که این روابط به هر شکلی که باشند در درون اثر نمی بخشد. اگر بنا شود تعلق اشیا به انسان هیچ نظامی و قانونی نداشته باشد وعدالت در آن رعایت نگردد، بی تردید رابطه درونی به هم می خورد
به همین دلیل:
این جلوگیری ها و محدودیت ها [در دین] به خاطر این است که این امور موجب بدبختی و تیرگی زندگی می گردد. اگر خدا گفت شراب مخور، معنایش این نیست که اگر شراب بخوری در دنیا خوش بخت می شوی و خوش بختی دنیا با خوش بختی آخرت ناسازگار است؛ بلکه چون شراب موجب بدبختی است،هم در دنیا و هم درآخرت از آن جلوگیری شده است.
تمام محرمات این چنین اند؛ یعنی اگر موجب بدبختی نبودند، حرام نمی شدند.
بنابراین، در اسلام رشد طبیعی خواسته ها و استعدادهای من سفلی ممنوع نیست، بلکه از انحراف گرایش های انسانی جلوگیری می شود. به همین دلیل، احکام دینی بر اساس فطرت انسانی هستند:
رشد طبیعی استعدادها و از آن جمله استعداد جنسی، تنها با رعایـت مقررات اسلامی میسر است و انحراف از آن سبب آشفتگی و بی نظمی و حتی سرکوبی و زخم خوردگی این استعداد می گردد. بنابراین«کار دین و رسالت دین محو غرایز نیست؛ تعدیل و اصلاح و رهبری و حکومت و تسلط بر آن هاست».
البته اسیر بودن در چنگ شهوت ها تنها زیان رساندن به شخص انسان نیست، بلکه محیط جامعه را آلوده می کند و در واقع، تجاوز به حقوق دیگران نیز خواهد بود:
جو فاسد اجتماعی، جوّروحی را فاسد می کند و جوّ فاسد روحی زمینه رشد اندیشه های متعالی را ضعیف و زمینه رشد اندیشه های پست را تقویت می کند.
بنابراین،حق هر انسانی است که محیطی پاک داشته باشد و آلوده کردن محیط،تجاوز به حقوق تک تک افراد جامعه است.
سیاست هایی که می خواهند اندیشه های متعالی را در مردم بِکُشَنْد، زمینه فساد اخلاقی و عملی آن ها را فراهم می کنند وبرای فراهم کردن این زمینه،محیط اجتماعی را با وسایلی که در اختیار دارند فاسد می نمایند.
نکته دیگری که با آن این نوشتار را به پایان می بریم آن که از نظر استاد شهید وابستگی به خداوند و بندگی پروردگار به سبب آن که تعلق به کمال برتر و کمال حقیقی است، نه تنها با آزادی منافاتی ندارد، بلکه وابستگی به خدا وبندگی او، آزادی حقیقی است. باید گفت. هر گونه وابستگی ضد آزادی است؛ مگر کامل تر است و جز با وابستگی به خدا آزادی پیدا نمی شود.
بندگی خدابندگی ای است که عین آزادی است؛ تنها وابستگی ای است که توقف و انجماد نیست... چرا؟ زیرا او کمال هر موجود است؛ مقصد و مقصود فطری همه موجودات است: وَأنَّ اِلی رِبِّکَ الْمُنْتَهی 
برگرفته از سایت:
 http://www.irib.ir/occasions/Motahari/motahari1.HTM

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.